تو ,بخشیدی تو ,افسوس ,بی ,های ,دستهایت ,را بخشیدی تو ,من در ,را بی ,بی هیچ ,ایینه تنهامن از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی و من در تو مینواختم
وقتی که من خیابان ها را بی هیچ مقصدی می پیمودم
تو از میان نارون های گنجشگ های عاشق را بی هیچ پنجره ای دعوت می کردی
وقتی شب مکدر می شد وقتی که شبم تمام نمی شد
تو با چراغ هایت می آمدی به کوچه ما
وقتی من در ایینه تنها می ماندم
تو دستهایت را بخشیدی
تو چشمهایت را بخشیدی
تئ مهربانیت را بخشیدی
تو زندگانیت را بخشیدی
تو گوش می دادی
اما افسوس افسوس و هزاران افسوس
مرا ندیدی
درباره این سایت