محل تبلیغات شما

عشق بی پایان



باز از تو می نویسم از غم دلتنگی ام از غم نبودنت 
می نویسم از دلم دلی که هوایت را کرده 
می نویسم از عشق از احساسی که به شما دارم
می نویسم چون می دانم که می خوانی
مینویسم تا بدانی و بفهمی که دیگرطاقت یک لحظه دوریت را ندارم 
آنگاه که من از احساسم برایت می نویسم شما چقدر روی نوشته های من وقت می گذاری 
کاش می دانستی کاش سعی می کردی که بفهمی تنها رفتن راه حل 
این عشق پاک نیست یا سکوت کردن  در برابر این همه خواهش 
 برايم  بي وفايان رامعنا کردي و ثابت کردي که چقدر به عشقمان وفاداري
اگر باز هم برایت بنویسم و بگویم تا آخرش با تو هستم 
اگر باز هم بگویم که هیجگاه تنهایت نخواهم گذاشت 
اگر هزاران بار فریاد بزنم عاشقت هستم و بهت عشق می ورزم 
چرا باورکردنش برایت انقدر سخت است 
چرا آن را امتحان نمی کنی امتحان آن  که مجانی است 
هنوز با عشق برایت مینویسم و درد دل می کنم تا شاید فردای بیایی و بخوانی 
و خلاصه بنویسم دلم برایت تنگ شده و این است حقیقت زندگی من 
و هنوز به انتظارت نشسته ام تا شاید چهره پاک تو را بار دیگر بتوانم ببینم
عشقم این بار سکوت نکن و این سکوت را بشکن 
سکوت بدترین راهی است که انتخاب کردی برای شکستن این قلب خسته من 
و باز هم می گویم با تمام وجودم  
خیلی خیلی دوستت دارم و عاشقت می مانم 
تا سکوت مرکبارت را بشکنی و بار دیگربتوانم تو را در آغوشم بگیرم

این است آرزوی من عشق نازنینم دوستت دارم  

 


در حال رفتن مرا ندیدی زمانی من داشتم درد دل می کردم 

دلم یک خیال راحت می خواست در کنج همین اتاق کوچک

وقتی سهم من از با تو بودن فقط حسرت نگاهش بود

تو نفهمیدی چه در دل من می گذرد و برای من چه بودی 

وقتی شبها از فکر و یاد تو نمی خوابیدم  تو کجا بودی ؟؟؟

تا بوده همین بوده سهم من از عشق و دوست داشتن 

تنها فریادی بوده که مدتهاست پشت حنجره ام اسیر است 

نمیدانی درونم چیست و هرگز هم نخواهی فهمید.


من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی و من در تو مینواختم 
وقتی که من خیابان ها را بی هیچ مقصدی می پیمودم 
تو از میان نارون های گنجشگ های عاشق را بی هیچ پنجره ای دعوت می کردی 
وقتی شب مکدر می شد وقتی که شبم تمام نمی شد 
تو با چراغ هایت می آمدی به کوچه ما 
وقتی من در ایینه تنها می ماندم 
تو دستهایت را بخشیدی 
تو چشمهایت را بخشیدی 
تئ مهربانیت را بخشیدی 
تو زندگانیت را بخشیدی 
تو گوش می دادی 

اما افسوس افسوس و هزاران افسوس 

مرا ندیدی


بعضی زخم ها هرگز خوب نمیشن حتی گذشت زمان هم نمیتونه مرحمی باشه برای بعضی زخم ها,

فقط عمیق تر و کهنه تر میشن

زخمها زمانی بیشتر می شود که بدونی می خوای تعطیلات عید خود را در شهری بگذرونی

که تمام خاطرات گذشتت رو شامل میشه


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گوشه سبز ►► بهرام رادان ◄◄